میرزاقلمدون

پراکنده نویسی های بی در و پیکر

میرزاقلمدون

پراکنده نویسی های بی در و پیکر

میرزاقلمدون

میرزاقلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند و با خطوط قیافه ای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتا در تکان دادن دست و پا، و گرداندن چشم رعایت جوانب را می کرد و احتیاط های لازم را به عمل می آورد. می کوشید که اگر لباسی بر تن می کند، این لباس اگر آراسته نیست پاکیزه باشد و جامه اگر از شال کشمیر پرداخته نشده، لااقل از ماهوت چرب قبای حاجی بازاری ممتاز باشد.
میرزاقلمدون ها معمولا محجوب و کم رو و مؤدب بودند. با اندک سخن نادرستی سرخ می شدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان می دادند. همچنین در همه چیز و همه کار ظرافتی داشتند که هیچ طبقه ای در آن زمان این ظرافت را به کار نمی بست. در عصری که فرضا لقمه های به اصطلاح کله گربه ای متداول بود، میرزاقلمدون بسیار کم غذا می خورد، آهسته غذا می خورد و پاکیزه غذا می خورد.

پرویز ناتل خانلری ـ از کتاب نقد بی غش

طبقه بندی موضوعی

قدیما آدم حسابی بیشتر پیدا می شد.

اگر هم کسی از بالا نگاهت می کرد، سختت نبود،

چه بسا به خودت می اومدی که چقدر کم داری، چقدر عقبی ، چقدر باید تلاش کنی تا سطح خودتو بالا ببری

نگاههای از بالا به پایین، نگاه عاقل اندر سفیه نبود، نگاه پدرانه بود.


اما حالا، آدم حسابی کم شده
در عین حال ، نگاههای از بالا به پایین زیاد شده.
نه نگاه عاقل اندر سفیه...
که به تعبیری ظریف: « نگاهی که خر به نعلبند خویش دارد»!


۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۳
میرزا قلمدون

بنده خدایی می گفت من به شدت با دمکراسی مخالفم!

علتش هم این بود که یکبار توی یک جمع فامیلی رأی گیری کرده بودند که ناهار چی بخورند،

پفک و چیپس بیشتر از همه رأی آورده بود!

علتش این بود که جمعیت بچه ها بیشتر از بقیه بودند!


ایهاالناس، من با دمکراسی مخالف نیستم! اما تا وقتی مردم به رشد لازم نرسیده باشند، دمکراسی هم دردی رو از جامعه درمان نمی کنه.


۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۹
میرزا قلمدون

جلوی خونه مون چاله ای هست که یکبار چرخ ماشینم افتاد توش

اینجور مواقع کمتر کسی به داد آدم می رسه

کلی مصیبت کشیدم تا بالاخره همسایه ی خوش اخلاقی به کمکم اومد و ماشین رو از چاله درآوردیم

این روزا وجود اون چاله بیشتر نگرانم می کنه و بیشتر احتیاط می کنم موقع پارک کردن

چون چند وقت قبل همسایه مون به رحمت خدا رفت...


۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۴
میرزا قلمدون

بنظر من اگر راهکاری پیدا کنیم به مردم دنیا ثابت بشه خیلی از ما با کارهایی که می کنیم، حقیقتاً مسلمون نیستیم،  راه برای دعوت بسیاری از مردم دنیا به دین اسلام هموار می شه.

۳۱ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۱
میرزا قلمدون

طرف تو وبلاگش نوشته « من هر وبلاگی نظر میذارم ، ذوق مرگ می شن از این که اونجا شخصا حضور پیدا کردم »!

بنده هم از همین تریبون به مسئولین مملکت پیشنهاد می دم در راستای توسعه صادرات غیرنفتی، چندتا از این آدمها رو پیدا کنند برای صادر کردن «اعتماد به نفس» به اقصی نقاط عالم!


+ خواستم براش نظر بذارم. ترسیدم بیاد وبلاگم! ما که «ذوق» نداریم لابد همون «مرگ» ش نصیب مون می شه!!

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۷
میرزا قلمدون

اینایی که چنان ازتون پیش این و اون تعریف می کنند که براتون دردسر می شه،

همونایی هستند که یک روز چنان ازتون پیش اون و این بد می گن که فاجعه به بار میارن...

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۸
میرزا قلمدون

دیروز انیمیشن مینیون ها رو می دیدم. موجوداتی که دربدر دنبال کسی می گردند تا «نوچه»ش بشن!

حکایت بسیاری از ما آدمهاست

حتی به عمق خیلی جنگها، مبارزات و تلاش ها و انقلاب های دنیا که خوب نگاه کنی، می بینی آخر ماجرا دعوا سر عوض کردن اربابه! نوچه بودن توی ذات خیلی از ما رسوخ کرده. از آزادی تصور درستی نداریم.

از دیکتاتوری فرد درمیاییم تا به دیکتاتوری حزب برسیم، با حزب غالب درمی افتیم تا به دیکتاتوری رسانه ها تن بدیم،

نهایت اینکه آخر آخرش، بنده ی قدرت طلبی و شهوت و منیت های خودمونیم.



۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۰۲
میرزا قلمدون